رفیق نزدیکی داشتم در دوران لیسانس که خوابیدن برایش یکجور درمان و مسکن بود. اگر غمگین یا مضطرب میشد، اگر کم حوصله یا نا امید بود، هر حس ناخوشایندی که داشت میخوابید. علاقه ای هم به راه حل نداشت، سرش  را روی بالشت یا صندلی یا میز سلف میگذاشت و در هر ساعتی از شبانه روز خوابش میبرد. خوابیدن شبیه دکمه ی ری استارت بود و همیشه هم کار میکرد. خواب نمیدید. چشم میبست و لحظه ی حال متوقف میشد بدون اینکه در خواب های آشفته تکرار میشود. من خواب میبینم، همیشه، شلوغ و آشفته. با این وجود این روزها که وضعیت کارخانه مرتب نمی شود و کسی حرفم را نمیفهمد و حوصله ام به نوشتن مقاله نمیکشد هی دوست دارم بخوابم. بمانم توی خانه، فرو بروم زیر دو لایه پتو، پشت پلک هایم گرم و سنگین بیفتند پایین و بخوابم. انگار که هیچ. بعد که بیدار شدم باز هم بخوابم. همواره بخوابم.

بخوابم ,خواب منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

سایت جانز| مرکز دانلود فیلم گروه تلگرام - لینکدونی تلگرام ماد گرافیک مرکز خرید دام زنده در تهران DIGIKALA نور سبز دانلود تحقیق